« حرف ناب » یعنی؛ « حرف دل » یا « درد دل » !

ای عزیز، حرف دلت را امروز بگو؛ اگر گفتی، می شود: ( حرف دل ! ) اگر نگفتی، فردا می شود: ( درد دل ! )

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

     ما آدم بزرگا همیشه فکر می کنیم، حق با ماست و کوچیکترا عقلشون نمی رسه و باید کاملا مطیع ما باشند. اما من بارها با همین دو تا چشمای خودم، چیزایی دیدم و شنیدم که باور کردنش خیلی سخته.


     بعضی وقتا بچه ها و کوچیکترا یه راه حلایی برای مشکلات پیدا کردند که به عقل هیچ جن یا آدمیزادی نمی رسیده! دلیل این کار به نظر یکی از دوستای خوبمون اینه که؛ بزرگترا به خاطر غرورشون و اعتماد به نفس الکی شون، همیشه مشکل رو می بینند و به راه حل کمتر دقت می کنند.


     اما کوچیکترا وقتی مشکلی پیش میاد، دنبال راه حل هستند و بیشتر وقتا می تونند راه حلو پیدا کنند یا راه بهتری پیشنهاد کنند، چون به جای مسئله بیشتر به راه حل ها فکر می کنند.


     قدیمیا می گفتند: توی هر سری یه عقلی هست. یعنی ممکنه هر کسی از یه طرف به مشکل نگاه کنه و چیزایی رو ببینه که دیگران ندیده باشند. یه نکته ی دیگه این که تجربه ی همه ی آدما با هم یکی نیست و فرق داره و ممکنه یه نفر تجربه ای داشته باشه که توی حل مسئله بتونه بهش کمک کنه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
Mirzaadeh

     امروز خیلی دلم گرفته بود و اصلا حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم. به هر کدوم از دوستان هم زنگ زدم یا کار داشتند یا جواب ندادند. پاک که بی طاقت شدم، گفتم علی الله! خودم تنهایی پا می شم یه طرفی می رم. از این که این جا بشینم و خودخوری کنم که بهتره! والله!


     بلند شدم، لباس پوشیدم و زدم بیرون. کنار میدون روی نیمکت ها جای خالی زیاد بود اما اون جا هم حالم جا نمیومد. بنابراین رفتم طرف کوه های اطراف. توی راه چون بی حوصله بودم، تند تند راه می رفتم و حسابی عرق کرده بودم. وقتی رسیدم پای کوه، موندم که بِرَم بالا یا برگردم.


     با وجود خستگی و گرما که کلافم کرده بود، رفتم تا دامنه ی کوه و روی تکه سنگی نشستم و ناخودآگاه فکرم پرواز کرد به روزای قدیم! به خیلی از آدم ها فکر کردم و به گذشته ی خودم. خیلی از اشتباهاتم رو روشن دیدم و فهمیدم، اون هایی که یه روز می گفتند، حواست رو جمع کن، حق داشتند.


***


     آره! به همین سادگی، تو تنهایی خودم یه چیزایی رو کشف کردم و بهش رسیدم که سال ها بود، اون ها رو نفهمیده بودم. راست گفتند که تنهایی بعضی وقتا لازمه و آدم هر چند وقت یک بار باید با خودش تنها باشه و به کارای خودش فکر کنه.


     با خودم قرار گذاشتم، بعضی وقتا یه وقت هم به خودم بدم تا با هم تنها باشیم و بگردیم توی خاطرات و ماجراهایی که با هم داشتیم. شاید یه چیزای دیگه ای رو کشف کردیم که به دردمون خورد، شاید...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۵
Mirzaadeh


« دوست آن باشد که گیرد دست دوست        در پریشان حالی و درماندگی »


     شما چند تا دوست دارید؟ نه، منظورم این نیست که چه مقدار! مثل وقتی که از بچه ها می پرسیم: باباتو چند تا دوست داری؟ منظورم اینه؛ چند نفر سراغ دارید که از با شما بودن لذت می برند و وقتی که نیاز داشته باشید، کسی کنارتون باشه، برای کمک و همراهی شما آماده اند؟


     همه ی ما کسانی رو دور و برمون داریم که ممکنه ساعاتی از شبانه روز رو با اون ها بگذرونیم. این افراد ممکنه همسایه، همکار، هم محلی، همشهری یا ... باشند اما حتما موقع لازم نمی تونند کنار ما باشند و در حد توان بهمون کمک کنند.


     کسانی هم هستند که در طول روز ممکنه حتی یه بار اون ها رو نبینیم، اما به محض گرفتاری و یا انجام کارهایی که به همراهی و یاری اطرافیان نیاز داریم، به کمکمون میان و دستمون رو می گیرند. من فکر می کنم این آدما دوست ما هستند و باید قدرشون رو بدونیم و نسبت به اون ها وظایف دوستیمون رو کامل به جا بیاریم.


     اگه منظورم رو متوجه شدید، حالا بگید، چند تا دوست دارید که می شه بهشون تکیه کرد؟ همون کسانی که در شرایط سخت بتونند به شما مثل یه تکیه گاه تکیه کنند و دوباره از زمین بلند شوند. ان شاءالله! دوستاتون روز به روز زیادتر باشند، چون از قدیم گفتند: هزار دوست کمه و یه دشمن زیاد!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۵
Mirzaadeh

     اگه دقت کرده باشید، حتما دیدید که هر کسی پدر و مادرش رو یه جوری صدا می زنه. مثلا پدر رو با این کلمه ها: « آقا، بابا، پدر، دَدَه، دَدی و ... » صدا می زنند و مادر رو با این کلمه ها: « نَنِه، مامان، مادر، نَنَه، مامی و ... ».


     اما این اسم ها هیچ اثری توی رفتار پدرا و مادرا نداره و محبتشون رو کم و زیاد نمی کنه. اصلش هم همینه و باید این جور باشه. پدر و مادر تمام توان و امکاناتشون رو به کار می گیرند و جَوونیشون رو به پای بچه ها می ریزند تا اون ها بزرگ و خوشبخت بشن.


     وقتی هم پیر شدند، اگه ازشون مراقبت کنی خوشحال می شن و گرنه تحمل می کنن و دلشون نمیاد به بچه هاشون چیزی بگن. اما ما بچه ها هم باید دو زار معرفت داشته باشیم و قدر اون ها رو که باعث به دنیا اومدن ما هستند، بدونیم و روزایی که اون ها از کار افتاده می شن و ناتوان، مراقبشون باشیم و نگذاریم، خستگی یه عمر زحمت و سختی؛ با رنج و دردسرای پیری همراه بشه و اَمونشون رو بِبُرّه.


     راستی! یادمون باشه، ما هم ممکنه این روزا رو ببینیم و تجربه کنیم! اگه بچه هامون بخوان مثل ما با پدر و مادرشون رفتار کنن، انصافا دوست داریم، چطوری باهامون رفتار بشه...؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۰
Mirzaadeh

« با خدا باش، پادشاهی کن                    بی خدا باش، هر چه خواهی کن »


     هر وقت که ناخودآگاه سرعتم زیاد می شه و نمی تونم خودم رو کنترل کنم و می زنم تو شونه ی خاکی یا کلا از جاده می رم بیرون؛ اون وقت یه صدایی بهم می گه: « بی معرفت! الاغ...! چند بار گرفتار شدی و خدا توی بدترین حالات اومد دستت رو گرفت و از گرفتاری و بدبختی و آلودگی ها آورد بیرون و همه چی رو، رو به راه کرد و نگذاشت هیچ کسی بو ببره که ماجرا چی بوده! که اگه دور و بری ها می فهمیدند چی شده، دیگه آب دهان هم توی صورتت نمی انداختند! چه برسه به این که بخوای براشون قیافه هم بگیری و خودت رو کسی حساب کنی!


     نفهم بفهم! بسه دیگه!... با هر کی رو راست نیستی با خدا رو راست باش! فقط محض خاطر این که بهش نشون بدی اون قدرها هم بی معرفت نیستی! وگرنه خدا خودش از همه چی خبر داره. البته خدا خودش بهتر می دونه که چه جونوری آفریده! اما اگه باهاش رو راست باشی و همه چی رو توی تنهایی خودت و خدا واسش بگی و خودت رو بسپری دستش، مطمئن باش دیگه نمی گذاره، راه کج بری و برت می گردونه توی راه راست و هواتو خیلی بیشتر از این ها داره. از ما گفتن بود. از تو ... نمی دونم شنیدن یا نشنیدن! تصمیم با خودته! اگه آدم هم نیستی، اقلا جونور سر به راهی برا خدا باش!... »


     نمی دونم این صدای فرشته های خداست یا صدای وجدانمه یا ...؟ بگذریم. هر کی هست، به خدا راست می گه! خطاکار باشیم، گنهکار باشیم، اما بی معرفت نباشیم! خدا آخر معرفت و مرامه! به خدا راست می گم. خدایا! غلط کردم، ... خوردم؛ « اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمِ...! »


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۱
Mirzaadeh