« حرف ناب » یعنی؛ « حرف دل » یا « درد دل » !

ای عزیز، حرف دلت را امروز بگو؛ اگر گفتی، می شود: ( حرف دل ! ) اگر نگفتی، فردا می شود: ( درد دل ! )

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «جوانمردی» ثبت شده است

     بعضی وقتا که دلم می گیره، یاد قدیما و دوران بچگی می افتم و آرزو می کنم، کاش زمان برگرده به عقب و من بازم یه بچه ی بازیگوش و شیطون بشم. البته می دونم که این فقط یه خیاله باطله و هیچ وقت همچین اتفاقی نمی افته.


     شاید دلیلش این باشه که توی دوران بچگی، کسی مسئولیت سنگینی به دوش ما نمی گذاشت و نهایت چیزی که از ما می خواستند، درس خوندن توی دوران مدرسه و بعد کمک توی خونه و مثلا خرید از مغازه بود.


     یه دلیل دیگه ی این که دلمون برای اون وقتا تنگ می شه، اینه که مردم اون وقتا خیلی با هم صمیمی تر و یکرنگ تر از امروز بودند و اصلا نمی شه روابط مردم رو توی اون زمونا با الان مقایسه کرد. الان بعضی خواهر و برادرا اون قدر از هم دور شدند که شاید سالی یک بار هم همدیگرو نبینند و اصلا براشون مهم نیست. (البته بعضیا شاید!)


     خلاصه؛ خیلی وقتا از این زمونه ـ درستش اینه که بگم از مردم این زمونه ـ دلم می گیره و تا یه شکم سیر گوشه ای گریه نکنم، آروم نمی شم و نمی تونم به زندگی عادی برگردم. شایدم من زیادی حساسم و انتظار و توقعم از دیگران زیاده! نظر شما چیه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۵:۴۴
Mirzaadeh


     حتما برای شمام پیش اومده که توی پارک یا فضاهای عمومی که با خونواده رفتید و نشستید، یک دفعه متوجه می شید که یه نفر زل زده و شما یا یکی از اعضای خونواده تون رو زیر نظر گرفته. بعد وقتی ازش می پرسید چرا؟ بر می گرده و می گه اتفاقی اون سمت رو نگاه می کرده.


     یه مطلب دیگه این که بیشتر وقتا می گیم خانم ها حجابشون رو رعایت کنند و مثلا با چادر یا مانتو یا هر لباس دیگه ای که تنشونه، بدنشون رو کامل بپوشونند. اما از اون طرف کم تر می گیم آقایون محترم چشماشون رو درویش کنند و به ناموس و زن و بچه ی مردم نگاه نکنند!


     حجاب یعنی خودمون رو از نگاه نامحرم بپوشونیم. اما عفاف و پاکدامنی یعنی این که راضی نشیم راحت تو دام شیطون بیفتیم و آلوده بشیم. راستی هم حجاب و هم عفاف هر دو برای ما آدماست و فرقی نداره که مرد باشیم یا زن!


     باید هم فکر و دلمون رو پاک کنیم و همه رو خونواده ی خودمون بدونیم و هم پوششمون کامل و بی نقص باشه، تا دل کسی با دیدن ما نلرزه! یادمون باشه شیطون دشمن قسم خورده ی ماست و در کمینه!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۱:۵۶
Mirzaadeh

     چند سال پیش تکه زمینی به قیمت مناسب خریدم و انتظار داشتم، پس از مدتی قیمتش بالا بره و بتونم با فروشش سر و سامونی به زندگیم بدم. یکی دو سالی که گذشت، رفتم و پرس و جو کردم و دیدم که قیمتش بالاتر رفته. تصمیم گرفتم بفروشمش و این قضیه رو اول با خونواده و بعد با دوستام در میون گذاشتم.


     دوستی داشتم که مغازه دار بود و پیشنهاد کرد، از خیر فروختنش بگذرم. اما من که بوی پول به دماغم خورده بود، قبول نکردم و گفتم که به این پول شدیدا احتیاج دارم. اون دوست خوب وقتی دید من اصرار دارم زمینم رو بفروشم، گفت یا بیا شریک بشیم یا زمین رو بفروش به من و پولش رو نقد بگیر.


     قرار و مدار رو گذاشتیم و من اومدم خونه و ماجرا رو گفتم. چون مطمئن بودم که پولش آماده ست، دنبال پول نرفتم. چند روز بعد قولنامه رو بردم و دادم بهش. گفت مگه پول رو لازم نداری؟ خجالت کشیدم و گفتم نه. با خودم گفتم یکی دو هفته صبر می کنم و بعد می رم پول رو می گیرم.


     موقع خداحافظی قولنامه رو داد بهم و گفت پیش خودت باشه. هر وقت هم خواستی بیا بریم پول رو بهت بدم. بعد از چند روز زمین رو فراموش کردم. چند سالی گذشت و توی اون مدت محتاج پول نشدم. بعد رفتم و به دوستم گفتم زمین رو چکار کنیم؟ گفت زمین خودته؛ می خوای بفروشی، بفروش.


     منم رفتم و قیمت کردم و به یک مشتری مصرف کننده ـ نه دلال ـ فروختم. خواستم سهمی به دوستم بدم، اما قبول نکرد و گفت من فقط خواستم ضرر نکنی و ارزون نفروشی. این دوستا طلای نابند. خدا خیرشون بده!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۶
Mirzaadeh

     یادم میاد، خیلی سال پیش وقتی سنم کم بود و پدر و مادر خدا بیامرزم زنده بودند، یه روز دیدم که دختر همسایه اومد و بدون اجازه رفت توی آشپزخونه که توی حیاط بود و یه کاسه از روغن پر کرد و برداشت بُرد.


     بلافاصله دویدم توی خونه و به مادرم گفتم. مادر گفت اشکالی نداره. اما من با فریاد می خواستم ثابت کنم کار اون دختر اشکال داره و از خر شیطون پایین نمی اومدم. بالاخره با تذکر جدی مادر ساکت شدم و قبول کردم.


     چند وقت بعد دیدم، مادرم صبح زود رفت خونه ی همون همسایه برای نون پختن و منم باهاش رفتم. (آخه تنور ما خراب شده بود) و تا ساعت ده صبح که هوا گرم می شد، با کمک همون دختر و مادرش کار پختن نون تموم شد.


     اون روزا و اون آدما رفتند و دیگه اثری از اون ها نیست. کاش صفا و صمیمیت رو با خودشون نمی بردند و هنوز هم مثل اون وقتا با همدیگه گرم و صمیمی بودیم. یادش به خیر!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۶
Mirzaadeh

     چند سال پیش، یک شب یکی از همسایه ها اومده بود ازم پول قرض کنه! من اومدم و کیفم و جیبم رو گشتم، اما اون مبلغ رو نداشتم که بدم بهش. از خجالت روم نمی شد، برم جلوی در و بگم ندارم. خلاصه به هر جون کندنی بود رفتم و گفتم ندارم. فردا شب از کار اومدم، تشریف بیارید، در خدمتم.


     فردا توی جمع همکارام گفتم، نیاز به این مبلغ پول دارم و خدا رو شکر ردیف شد. شب طرف اومد و من با خوشحالی پول رو بهش دادم و بابت دیشب که دست خالی رفته بود، ازش عذرخواهی کردم. اون بنده ی خدا هم رفت و تا امروز نیومده بدهیش رو بده.


     آخه بنده ی خدا مریضه و خرجش بالاست و از پسش بر نمیاد. من می دونستم برای چی اون پول رو می خواد، با وجود این از دست خالی برگردوندنش شرمنده شدم.


     خدا بیامرز پدر و مادرم هیچ وقت دست رد به سینه ی کسی نمی زدند و می گفتند: هیچ کسی رو دست خالی از دَرِ خونت بر نگردون تا خدا هم تو رو دست خالی از دَرِ خونه ش بر نگردونه! رو حشون شاد!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۵
Mirzaadeh


« دوست آن باشد که گیرد دست دوست        در پریشان حالی و درماندگی »


     شما چند تا دوست دارید؟ نه، منظورم این نیست که چه مقدار! مثل وقتی که از بچه ها می پرسیم: باباتو چند تا دوست داری؟ منظورم اینه؛ چند نفر سراغ دارید که از با شما بودن لذت می برند و وقتی که نیاز داشته باشید، کسی کنارتون باشه، برای کمک و همراهی شما آماده اند؟


     همه ی ما کسانی رو دور و برمون داریم که ممکنه ساعاتی از شبانه روز رو با اون ها بگذرونیم. این افراد ممکنه همسایه، همکار، هم محلی، همشهری یا ... باشند اما حتما موقع لازم نمی تونند کنار ما باشند و در حد توان بهمون کمک کنند.


     کسانی هم هستند که در طول روز ممکنه حتی یه بار اون ها رو نبینیم، اما به محض گرفتاری و یا انجام کارهایی که به همراهی و یاری اطرافیان نیاز داریم، به کمکمون میان و دستمون رو می گیرند. من فکر می کنم این آدما دوست ما هستند و باید قدرشون رو بدونیم و نسبت به اون ها وظایف دوستیمون رو کامل به جا بیاریم.


     اگه منظورم رو متوجه شدید، حالا بگید، چند تا دوست دارید که می شه بهشون تکیه کرد؟ همون کسانی که در شرایط سخت بتونند به شما مثل یه تکیه گاه تکیه کنند و دوباره از زمین بلند شوند. ان شاءالله! دوستاتون روز به روز زیادتر باشند، چون از قدیم گفتند: هزار دوست کمه و یه دشمن زیاد!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۵
Mirzaadeh