بعضی وقتا که دلم می گیره، یاد قدیما و دوران بچگی می افتم و آرزو می کنم، کاش زمان برگرده به عقب و من بازم یه بچه ی بازیگوش و شیطون بشم. البته می دونم که این فقط یه خیاله باطله و هیچ وقت همچین اتفاقی نمی افته.
شاید دلیلش این باشه که توی دوران بچگی، کسی مسئولیت سنگینی به دوش ما نمی گذاشت و نهایت چیزی که از ما می خواستند، درس خوندن توی دوران مدرسه و بعد کمک توی خونه و مثلا خرید از مغازه بود.
یه دلیل دیگه ی این که دلمون برای اون وقتا تنگ می شه، اینه که مردم اون وقتا خیلی با هم صمیمی تر و یکرنگ تر از امروز بودند و اصلا نمی شه روابط مردم رو توی اون زمونا با الان مقایسه کرد. الان بعضی خواهر و برادرا اون قدر از هم دور شدند که شاید سالی یک بار هم همدیگرو نبینند و اصلا براشون مهم نیست. (البته بعضیا شاید!)
خلاصه؛ خیلی وقتا از این زمونه ـ درستش اینه که بگم از مردم این زمونه ـ دلم می گیره و تا یه شکم سیر گوشه ای گریه نکنم، آروم نمی شم و نمی تونم به زندگی عادی برگردم. شایدم من زیادی حساسم و انتظار و توقعم از دیگران زیاده! نظر شما چیه؟