« حرف ناب » یعنی؛ « حرف دل » یا « درد دل » !

ای عزیز، حرف دلت را امروز بگو؛ اگر گفتی، می شود: ( حرف دل ! ) اگر نگفتی، فردا می شود: ( درد دل ! )

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

صاحبخونه

پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۳ ب.ظ

     اولین صاحبخونه ی ما پیرمردی بود که خدا رحمتش کنه، ساکن شهر بود و هر هفته جمعه ها به ده می اومد تا به باغش سرکشی کنه و غروب جمعه هم می رفت. توی اون خونه دو تا اتاق بود و یک راهرو شش متری که راه دو تا اتاق از اون جا بود.


     یک اتاق به اضافه ی حیاط و یک انباری و سرویس بهداشتی که توی حیاط بود، دست ما بود و صاحبخونه هم اون یه اتاق دستش بود و ابزار و وسایل و چیزهایی اون جا داشت که وقتی به روستا می اومد، یه سری می زد و از اون جا با خودش می برد به باغ و غروب برمی گردوند سر جاش.


     یک روز صبح زود ساعت هفت با سر و صدا از خواب پریدم و دیدم، آقا تشریف آورده و بدون زنگ زدن و خبر کردن داره توی حیاط و اون اتاق رفت و آمد می کنه و سر و صداش تا آسمون بلنده.


     رفتم بیرون و بعد از سلام گفتم: این جا چه خبره؟ مرد حسابی چرا بی خبر و بی سر و صدا و بدون هماهنگی اومدی توی خونه؟ اما اون گوشش بدهکار نبود و کار خودش رو می کرد. سرتون رو درد نیارم، اون روز گذشت و رفت.


     روز سیزده به در اومد و وسایلش رو برداشت و رفت. من هم در ورودی رو بستم و رفتیم بیرون. وقتی غروب برگشتیم، دیدیم با عصبانیت جلوی در منتظر اومدن ماست. یه دفعه بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد! اما همسایه ها اومدند و با دخالتشون کار تموم شد و من یک هفته بعد از اون جا اسباب کشی کردم و رفتم.


     قرارداد اجاره رو من ننوشته بودم و کسی که نوشته بود چون خودش اصلا مستاجر نبود، خیلی ساده دو خط نوشته بودند و اون هم قبول کرده بود. قرارداد رو باید خود صاحبخونه و مستاجر بنویسند تا مشکلی پیش نیاد. خدا همه ی مستاجرا رو صاحب خونه بکنه.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی