« حرف ناب » یعنی؛ « حرف دل » یا « درد دل » !

ای عزیز، حرف دلت را امروز بگو؛ اگر گفتی، می شود: ( حرف دل ! ) اگر نگفتی، فردا می شود: ( درد دل ! )

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

     حدود دوازده سیزده سالم بود که با چند نفر از بچه محلا رفتیم دوچرخه سواری. خسته که شدیم، کنار موتور آبی ایستادیم و آبی به سر و صورتمون زدیم و سرحال شدیم. بعد یکی از بچه ها گفت بریم خونه مادرم نگران می شه.


     همگی راه افتادیم طرف خونه. توی مسیر یکی از بچه ها گفت اینجا صیفی فامیلمونه، بیایید بریم کمی میوه اَزَشون بگیریم. بقیه همون جا ایستادند و من کمی جلوتر رفتم و منتظر شدم تا اونا برسند. هنوز چند قدمی توی صیفی نرفته بود که صاحب زمین با موتور سر رسید.


     به خاطر بی اجازه رفتن توی صیفی، فامیلشون رو انداخت زیر چک و لگد. بعد اومد و از دو نفر دیگه از بچه ها هم با سیلی پذیرایی کرد. بعد اومد رو به روی من و گفت: تو چرا با اینا اومدی اینجا؟ به تو هم باید سیلی بزنم؟


     من از خجالت مُردَم. عذرخواهی کردم و در حالی که می لرزیدم، گفتم من توی صیفی نیومدم و بهشون گفتم بریم خونه، اون ها نیومدند. صاحب زمین یه نگاه خشمناک دیگه بهم کرد که رنگم پرید! من دیگه منتظر بچه ها نشدم و سریع راه افتادم طرف خونه.


     چشمتون روز بد نبینه، همین که از سر پیچ کوچه گذشتم و رفتم طرف خونه، دیدم بابام خدا بیامرز عصبانی و ناراحت ایستاده جلوی در خونه. رسیدم و سلام کردم. جوابمو داد و گفت خجالت نمی کشی با این بچه ها می ری طرف باغ و زمین مَردُم؟ چرا منو پیش دیگرون خجالت می دی؟


     خواستم حرفی بزنم، اما نفسم بند اومده بود. در حالی که با خودش حرف می زد، با ناراحتی از خونه دور شد. آرزو کردم کاش مرده بودم و این روز رو نمی دیدم. کاش بابام و صاحب زمین به جای حرف، به من سیلی می زدند! مطمئنم اون قدر که حرفاشون درد داشت، سیلی درد نداشت!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۱
Mirzaadeh

     یادم میاد، خیلی سال پیش وقتی سنم کم بود و پدر و مادر خدا بیامرزم زنده بودند، یه روز دیدم که دختر همسایه اومد و بدون اجازه رفت توی آشپزخونه که توی حیاط بود و یه کاسه از روغن پر کرد و برداشت بُرد.


     بلافاصله دویدم توی خونه و به مادرم گفتم. مادر گفت اشکالی نداره. اما من با فریاد می خواستم ثابت کنم کار اون دختر اشکال داره و از خر شیطون پایین نمی اومدم. بالاخره با تذکر جدی مادر ساکت شدم و قبول کردم.


     چند وقت بعد دیدم، مادرم صبح زود رفت خونه ی همون همسایه برای نون پختن و منم باهاش رفتم. (آخه تنور ما خراب شده بود) و تا ساعت ده صبح که هوا گرم می شد، با کمک همون دختر و مادرش کار پختن نون تموم شد.


     اون روزا و اون آدما رفتند و دیگه اثری از اون ها نیست. کاش صفا و صمیمیت رو با خودشون نمی بردند و هنوز هم مثل اون وقتا با همدیگه گرم و صمیمی بودیم. یادش به خیر!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۶
Mirzaadeh

     اگه دقت کرده باشید، خیلی از پسرا و دخترای جَوون یا آقایون و خانوما توی صفحه ی مجازیشون عکس پدر و مادرشون رو می گذارند یا یه جمله ی قشنگ و مهم عاطفی یا فلسفی پیدا می کنند و می آرند و می نویسند توی صفحه شون. بعد هم هِی پشت سر هم پُزش رو به دوستان و اطرافیانشون می دند!


     اما همین آقا یا خانم محترم وقتی می رسه خونه، اون قدر نِق می زنه به جیگر مامان و باباش که اون بنده های خدا رو از زندگی و بچه دار شدن پشیمون می کنه. لابد می دونید چرا؟ برای این که توی خونه نه کار می کنه و نه حتی کمی به مامانش کمک می کنه! دائم هم از مزه ی غذا و اوضاع خونه و نظافت و تمیزی ظرف ها و لباس ها ایراد می گیره که پس چرا تمیز نیست و ... .


     شما رو به خدا بیایید اقلا با خودمون رو راست باشیم. پدرا و مادرای بیچاره چه گناهی کردند؟ مگه تعهد دادند که خدمتکار ما باشند؟ اگه مثلا یه کمی توی کارای خونه بهشون کمک کنیم، چی می شه؟ دنیا به آخر می رسه؟


     دیگه بسه! این قدر ادای فهمیده ها رو در نیاریم و ژِست روشنفکرا رو به خودمون نگیریم. ما همون بچه های نازنازیِ پدر و مادرمون هستیم که اگه یه روز مراقبمون نباشند و کمکمون نکنند، همه اَزَمون فرار می کنند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۶
Mirzaadeh

     چند سال پیش، یک شب یکی از همسایه ها اومده بود ازم پول قرض کنه! من اومدم و کیفم و جیبم رو گشتم، اما اون مبلغ رو نداشتم که بدم بهش. از خجالت روم نمی شد، برم جلوی در و بگم ندارم. خلاصه به هر جون کندنی بود رفتم و گفتم ندارم. فردا شب از کار اومدم، تشریف بیارید، در خدمتم.


     فردا توی جمع همکارام گفتم، نیاز به این مبلغ پول دارم و خدا رو شکر ردیف شد. شب طرف اومد و من با خوشحالی پول رو بهش دادم و بابت دیشب که دست خالی رفته بود، ازش عذرخواهی کردم. اون بنده ی خدا هم رفت و تا امروز نیومده بدهیش رو بده.


     آخه بنده ی خدا مریضه و خرجش بالاست و از پسش بر نمیاد. من می دونستم برای چی اون پول رو می خواد، با وجود این از دست خالی برگردوندنش شرمنده شدم.


     خدا بیامرز پدر و مادرم هیچ وقت دست رد به سینه ی کسی نمی زدند و می گفتند: هیچ کسی رو دست خالی از دَرِ خونت بر نگردون تا خدا هم تو رو دست خالی از دَرِ خونه ش بر نگردونه! رو حشون شاد!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۵
Mirzaadeh

     اگه دقت کرده باشید، حتما دیدید که هر کسی پدر و مادرش رو یه جوری صدا می زنه. مثلا پدر رو با این کلمه ها: « آقا، بابا، پدر، دَدَه، دَدی و ... » صدا می زنند و مادر رو با این کلمه ها: « نَنِه، مامان، مادر، نَنَه، مامی و ... ».


     اما این اسم ها هیچ اثری توی رفتار پدرا و مادرا نداره و محبتشون رو کم و زیاد نمی کنه. اصلش هم همینه و باید این جور باشه. پدر و مادر تمام توان و امکاناتشون رو به کار می گیرند و جَوونیشون رو به پای بچه ها می ریزند تا اون ها بزرگ و خوشبخت بشن.


     وقتی هم پیر شدند، اگه ازشون مراقبت کنی خوشحال می شن و گرنه تحمل می کنن و دلشون نمیاد به بچه هاشون چیزی بگن. اما ما بچه ها هم باید دو زار معرفت داشته باشیم و قدر اون ها رو که باعث به دنیا اومدن ما هستند، بدونیم و روزایی که اون ها از کار افتاده می شن و ناتوان، مراقبشون باشیم و نگذاریم، خستگی یه عمر زحمت و سختی؛ با رنج و دردسرای پیری همراه بشه و اَمونشون رو بِبُرّه.


     راستی! یادمون باشه، ما هم ممکنه این روزا رو ببینیم و تجربه کنیم! اگه بچه هامون بخوان مثل ما با پدر و مادرشون رفتار کنن، انصافا دوست داریم، چطوری باهامون رفتار بشه...؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۰
Mirzaadeh