« حرف ناب » یعنی؛ « حرف دل » یا « درد دل » !

ای عزیز، حرف دلت را امروز بگو؛ اگر گفتی، می شود: ( حرف دل ! ) اگر نگفتی، فردا می شود: ( درد دل ! )

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

     یادش به خیر! در دوران تحصیل دانشگاه، با دوستان قرار گذاشتیم که از هم خبر بگیریم و همدیگرو فراموش نکنیم. من به بیشتر اون هایی که دور و بر شهرمون بودند، سر زدم و رفتم سراغشون. محل کارشون رو دیدم و به دیدنشون رفتم.


     حتی به خونه ی خیلی هاشون رفتم اما به جز یکی که هم کلاس دوران دبیرستانم بود، هیچ کدومشون به من سر نزدند. با بعضی ها اون قدر راحت بودم که هفته ای دو یا سه بار به خونشون سر می زدم و البته ایشون در طول این سال ها دو بار بیشتر به خونه ی ما نیومد.


     وقتی هم ازشون می پرسیدم، چرا نمی آیید؟ می گفتند که می آییم اما هیچ خبری نبود. یا به خاطر دوری راه نیومدند یا نمی دونم ... . اما همیشه هم توی جمع می گفتند؛ بیایید به هم سر بزنیم و حداقل سالی یک بار به دیدن هم بریم! اما هیچ کدوم نمی گفتند که تو اومدی و ما نیومدیم و از این بابت بدهکاریم.


     بگذریم! خدا کنه خوش باشند و به جز غم، خدا همه چی بهشون بده. ما بیش از وظیفه مون بهشون سر زدیم و سراغ گرفتیم، دیگه بقیه ی کار با خودشونه. اگر طالب ادامه ی ارتباط بودند، عملا اعلام کنند و اگر نه با عمل و رفتار ثابت کنند که دوست دارند، رابطه ادامه پیدا کنه و توی جمع فقط شعار ندهند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۹
Mirzaadeh

     دیدی یه وقتایی خودتم نمی دونی چِته و این حال از کجا اومده و کی باعث شده این حال رو تجربه کنی. ممکنه این حال خیلی خوب باشه و اون قدر بهت روحیه بده که یک هفته یا حتی یک ماه شارژ بشی و انرژی بگیری و به دور و بری ها هم انرژی بدی!


     از طرفی، ممکنه این حال، حال بدی باشه که حسابی اوضاع روح و روان و زندگیت رو به هم بریزه و هر چی تلاش کنی که چاره ای برای این مشکل و درمانی برای این دردت پیدا کنی نتونی! اون وقت دیگه از زندگی خسته می شی، چون می بینی هیچ کسی نیومده کمکت، هیچ؛ تازه بعضی ها توی اون حال خراب، انتظارای عجیب و غریب اَزَت دارند و اصلا تو و مشکلاتت براشون اهمیتی نداره.


     وقتی خوب از همه ی آدمای دور و بر یا فامیلا و دوستای عزیزت نا امید شدی؛ اون وقته که تازه یادت می افته، یکی بوده و هست که تنها باید از اون کمک می خواستی و بهترین همراه توی مشکلات، سختی ها و گرفتاری هاست.


     آره! درست حدس زدی! یادت باشه خدا دوست آخر و امید نهاییت نباید باشه! اول کار برو سراغش و ازش کمک بخواه. مطمئن باش هر چی صلاحت باشه بهت می ده. توکل کن به خودش و به دانایی و توانایی خدا ایمان داشته باش! حق یار و یاور و نگهدارت!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۰
Mirzaadeh

     چند سال پیش تکه زمینی به قیمت مناسب خریدم و انتظار داشتم، پس از مدتی قیمتش بالا بره و بتونم با فروشش سر و سامونی به زندگیم بدم. یکی دو سالی که گذشت، رفتم و پرس و جو کردم و دیدم که قیمتش بالاتر رفته. تصمیم گرفتم بفروشمش و این قضیه رو اول با خونواده و بعد با دوستام در میون گذاشتم.


     دوستی داشتم که مغازه دار بود و پیشنهاد کرد، از خیر فروختنش بگذرم. اما من که بوی پول به دماغم خورده بود، قبول نکردم و گفتم که به این پول شدیدا احتیاج دارم. اون دوست خوب وقتی دید من اصرار دارم زمینم رو بفروشم، گفت یا بیا شریک بشیم یا زمین رو بفروش به من و پولش رو نقد بگیر.


     قرار و مدار رو گذاشتیم و من اومدم خونه و ماجرا رو گفتم. چون مطمئن بودم که پولش آماده ست، دنبال پول نرفتم. چند روز بعد قولنامه رو بردم و دادم بهش. گفت مگه پول رو لازم نداری؟ خجالت کشیدم و گفتم نه. با خودم گفتم یکی دو هفته صبر می کنم و بعد می رم پول رو می گیرم.


     موقع خداحافظی قولنامه رو داد بهم و گفت پیش خودت باشه. هر وقت هم خواستی بیا بریم پول رو بهت بدم. بعد از چند روز زمین رو فراموش کردم. چند سالی گذشت و توی اون مدت محتاج پول نشدم. بعد رفتم و به دوستم گفتم زمین رو چکار کنیم؟ گفت زمین خودته؛ می خوای بفروشی، بفروش.


     منم رفتم و قیمت کردم و به یک مشتری مصرف کننده ـ نه دلال ـ فروختم. خواستم سهمی به دوستم بدم، اما قبول نکرد و گفت من فقط خواستم ضرر نکنی و ارزون نفروشی. این دوستا طلای نابند. خدا خیرشون بده!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۶
Mirzaadeh

     حتما شما هم این بچه های تازه دانشجو رو دیدید که تا پاشون می رسه به دانشگاه، تَوَهُم می زنند که استاد و متخصص فلان رشته اند و هنوز اصطلاحات اون علم رو نخوندند و بلد نیستند، شروع می کنند، به اشتباه اطلاعات دادن و غلط گفتن های اضافی در باره ی فلان موضوع مهم علمی که استادای بزرگ توش موندند.


     یا دانش آموزایی که تازه یه هفته ست رفتند آموزشگاه زبان و دیگه نمی تونند، به زبان مادری خودشون و فارسی حرف بزنند و دائم کلمات خارجی میاد، توی حرفاشون و جالبه که معنی نصف این کلمه ها رو هم بلد نیستند و ادعا می کنند استاد زبان خارجیند.


     یا شاگرد مکانیک هایی که ماشین امانت مردم رو بر می دارند و می زنند بیرون تا باهاش دور دور کنند و دل دوستا و بچه محلاشونو ببرند و اگه شد دل دختری رو که برای ازدواج انتخابش کردند، آب بندازند و از این حرفا...!


     خیلی از مردم ما متاسفانه این اخلاق رو دارند و در باره ی مسائلی که اصلا تخصص ندارند، نظر می دند و اصرار هم می کنند که این درسته و هر کی خلافش بگه اشتباه گفته و ادعای استادی در اون زمینه رو دارند.


     قدیمیا برای این طور وقتا یه ضرب المثل عالی داشتند: « جیب خالی! پُز عالی! » یعنی وقتی توی وجود ما چیزی نیست، پُزش رو نَدیم و ادعاش رو نداشته باشیم. کاش سعی نکنیم توی واقعیت به زندگی مون رنگ و لعاب مجازی و دروغکی بزنیم. راستی و درستی همیشه بهترین کار بوده، هست و خواهد بود!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۸
Mirzaadeh

     اگه دقت کرده باشید، خیلی از پسرا و دخترای جَوون یا آقایون و خانوما توی صفحه ی مجازیشون عکس پدر و مادرشون رو می گذارند یا یه جمله ی قشنگ و مهم عاطفی یا فلسفی پیدا می کنند و می آرند و می نویسند توی صفحه شون. بعد هم هِی پشت سر هم پُزش رو به دوستان و اطرافیانشون می دند!


     اما همین آقا یا خانم محترم وقتی می رسه خونه، اون قدر نِق می زنه به جیگر مامان و باباش که اون بنده های خدا رو از زندگی و بچه دار شدن پشیمون می کنه. لابد می دونید چرا؟ برای این که توی خونه نه کار می کنه و نه حتی کمی به مامانش کمک می کنه! دائم هم از مزه ی غذا و اوضاع خونه و نظافت و تمیزی ظرف ها و لباس ها ایراد می گیره که پس چرا تمیز نیست و ... .


     شما رو به خدا بیایید اقلا با خودمون رو راست باشیم. پدرا و مادرای بیچاره چه گناهی کردند؟ مگه تعهد دادند که خدمتکار ما باشند؟ اگه مثلا یه کمی توی کارای خونه بهشون کمک کنیم، چی می شه؟ دنیا به آخر می رسه؟


     دیگه بسه! این قدر ادای فهمیده ها رو در نیاریم و ژِست روشنفکرا رو به خودمون نگیریم. ما همون بچه های نازنازیِ پدر و مادرمون هستیم که اگه یه روز مراقبمون نباشند و کمکمون نکنند، همه اَزَمون فرار می کنند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۶
Mirzaadeh

     چند روز پیش از دست یه رفیق قدیمی که انتظار نداشتم، ناراحت شدم و حسابی به هم ریختم. اصلا توقع من چیز دیگه ای بود. اون همه کاری که بعضی هاش از حد توانم خارج بود، براش انجام داده بودم و حالا اون... . بگذریم.


     کاش می تونستم یه کم توقعم رو از اطرافیان و دوستان پایین بیارم؛ اون وقت با یه رفتار ناجور و یه بی معرفتی، این جوری به هم نمی ریختم. خیلی سخته، اما باید سعی کنم این کارو بکنم. تا ببینم چی می شه. خدایا کمکم کن!


     یه نکته ی دیگه هم این که اگه برای طرف کاری نکرده باشیم، شاید زیاد ناراحت نشیم. اما وقتی بیشتر از توانمون انرژی گذاشتیم و بهش کمک کردیم، خوب طبیعیه که ازش کمی انتظار داشته باشیم. درست می گم یا نه؟ نظر شما چیه؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۹
Mirzaadeh

     ما آدم بزرگا همیشه فکر می کنیم، حق با ماست و کوچیکترا عقلشون نمی رسه و باید کاملا مطیع ما باشند. اما من بارها با همین دو تا چشمای خودم، چیزایی دیدم و شنیدم که باور کردنش خیلی سخته.


     بعضی وقتا بچه ها و کوچیکترا یه راه حلایی برای مشکلات پیدا کردند که به عقل هیچ جن یا آدمیزادی نمی رسیده! دلیل این کار به نظر یکی از دوستای خوبمون اینه که؛ بزرگترا به خاطر غرورشون و اعتماد به نفس الکی شون، همیشه مشکل رو می بینند و به راه حل کمتر دقت می کنند.


     اما کوچیکترا وقتی مشکلی پیش میاد، دنبال راه حل هستند و بیشتر وقتا می تونند راه حلو پیدا کنند یا راه بهتری پیشنهاد کنند، چون به جای مسئله بیشتر به راه حل ها فکر می کنند.


     قدیمیا می گفتند: توی هر سری یه عقلی هست. یعنی ممکنه هر کسی از یه طرف به مشکل نگاه کنه و چیزایی رو ببینه که دیگران ندیده باشند. یه نکته ی دیگه این که تجربه ی همه ی آدما با هم یکی نیست و فرق داره و ممکنه یه نفر تجربه ای داشته باشه که توی حل مسئله بتونه بهش کمک کنه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
Mirzaadeh

     امروز خیلی دلم گرفته بود و اصلا حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم. به هر کدوم از دوستان هم زنگ زدم یا کار داشتند یا جواب ندادند. پاک که بی طاقت شدم، گفتم علی الله! خودم تنهایی پا می شم یه طرفی می رم. از این که این جا بشینم و خودخوری کنم که بهتره! والله!


     بلند شدم، لباس پوشیدم و زدم بیرون. کنار میدون روی نیمکت ها جای خالی زیاد بود اما اون جا هم حالم جا نمیومد. بنابراین رفتم طرف کوه های اطراف. توی راه چون بی حوصله بودم، تند تند راه می رفتم و حسابی عرق کرده بودم. وقتی رسیدم پای کوه، موندم که بِرَم بالا یا برگردم.


     با وجود خستگی و گرما که کلافم کرده بود، رفتم تا دامنه ی کوه و روی تکه سنگی نشستم و ناخودآگاه فکرم پرواز کرد به روزای قدیم! به خیلی از آدم ها فکر کردم و به گذشته ی خودم. خیلی از اشتباهاتم رو روشن دیدم و فهمیدم، اون هایی که یه روز می گفتند، حواست رو جمع کن، حق داشتند.


***


     آره! به همین سادگی، تو تنهایی خودم یه چیزایی رو کشف کردم و بهش رسیدم که سال ها بود، اون ها رو نفهمیده بودم. راست گفتند که تنهایی بعضی وقتا لازمه و آدم هر چند وقت یک بار باید با خودش تنها باشه و به کارای خودش فکر کنه.


     با خودم قرار گذاشتم، بعضی وقتا یه وقت هم به خودم بدم تا با هم تنها باشیم و بگردیم توی خاطرات و ماجراهایی که با هم داشتیم. شاید یه چیزای دیگه ای رو کشف کردیم که به دردمون خورد، شاید...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۵
Mirzaadeh


« دوست آن باشد که گیرد دست دوست        در پریشان حالی و درماندگی »


     شما چند تا دوست دارید؟ نه، منظورم این نیست که چه مقدار! مثل وقتی که از بچه ها می پرسیم: باباتو چند تا دوست داری؟ منظورم اینه؛ چند نفر سراغ دارید که از با شما بودن لذت می برند و وقتی که نیاز داشته باشید، کسی کنارتون باشه، برای کمک و همراهی شما آماده اند؟


     همه ی ما کسانی رو دور و برمون داریم که ممکنه ساعاتی از شبانه روز رو با اون ها بگذرونیم. این افراد ممکنه همسایه، همکار، هم محلی، همشهری یا ... باشند اما حتما موقع لازم نمی تونند کنار ما باشند و در حد توان بهمون کمک کنند.


     کسانی هم هستند که در طول روز ممکنه حتی یه بار اون ها رو نبینیم، اما به محض گرفتاری و یا انجام کارهایی که به همراهی و یاری اطرافیان نیاز داریم، به کمکمون میان و دستمون رو می گیرند. من فکر می کنم این آدما دوست ما هستند و باید قدرشون رو بدونیم و نسبت به اون ها وظایف دوستیمون رو کامل به جا بیاریم.


     اگه منظورم رو متوجه شدید، حالا بگید، چند تا دوست دارید که می شه بهشون تکیه کرد؟ همون کسانی که در شرایط سخت بتونند به شما مثل یه تکیه گاه تکیه کنند و دوباره از زمین بلند شوند. ان شاءالله! دوستاتون روز به روز زیادتر باشند، چون از قدیم گفتند: هزار دوست کمه و یه دشمن زیاد!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۵
Mirzaadeh